آرینا

آرینا جان تا این لحظه 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن دارد

آرینای وروجک من

سلام سلام صد تا سلام به روی ماه دخمل خوشگل من که زاغ سیاه مامانشو چوب میزنه حسابی

صبحها  تا مامانی میاد که حاضر بشه و بره سر کار اون فسقلی هم بشمار 3 بیدار میشه و شروع میکنه به نق ونوق که مامانی بیا پیش من تا من فقط تو بغلت بخوابم

آرینای وروجک آخه من از دست توچی کار کنم هلوی مامان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیشب هم نصفه شبی پا شدی و یکی از اون جیغای مخصوص خودت (کنترل شده و یواش) رو سر دادی

منم که خسته و کوفته ،تا چشمم رو باز کردم دیدم دو تا تیله سیاه که زل زده تو چشام داره توتاریکی برق میزنه

توی وروجکم تا دیدی مامانی بیدار شده یه خنده جانانه ای ازته دلت کردی که نگو و نپرس بعد هم به ثانیه ای چشاتو بستی و خوابیدی

آخه مگه وروجک شیطون من نصف شب وقت شوخی کردنه؟ ها؟

الهی مامان فدای دختر ناز و شیطونش بشه

خلاصه ... دختر ما حسابی رگ شوخیش زده بالا پریشب هم که انگاری داشتی خواب میدیدی تو خواب هی میگفتی ماما مامابعد دست میزدی

خیلی بلا شدی ها آرینا

من قربون اون برق چشمات بشم الهی دخمل خوشگل مامان

ایشالله که همیشه سالم و شاد ببینمت:*


تاریخ : 27 اردیبهشت 1391 - 19:29 | توسط : آرینا | بازدید : 839 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

یه سورپرایز بزرگ واسه مامانی

سلام عزیز دل مامان

امروزمیخوام واست از سورپرایز بزرگی که خستگی رو ازتن مامانی بدر کرد برات بنویسم

انگار عدد هفت واسه  دخملی ناز من خیلی خیلی مهمه چون همه اتفاقای مهم زندگیت رو جوری برنامه ریزی کردی که این عدد یه نقشی توش داره مثلا میخواستی تو 7/7/90  دنیا بیای یا همین سورپرایزی که تو 7 ماه و 7 روزگیت به مامان دادی

آره عزیزم یه چند وقتی میشه که شما آب خوردن از لیوان رو به هر شیشه شیر دیگه ای ترجیح میدی وآب خوردنت  اونقدر قشنگه که هر آدمی سیرابی رو تشنه میکنه

خلاصه فسقلی من طبق معمول همیشه داشتی با ولع آب میخوردی که یهو من و بابایی دیدیم یه صدای تق تقی میاد راستشو بخوای اول باورم نشد بعد دیدم که نه صداش واقعیه صدای تق تق از دهن کوچولوی تو میومد آره دردونه مامان بالاخره دندون مرواریدت زده بود بیرون و میخورد به لیوان و تق تق میکرد.

چقدر صدای قشنگ و نازی بود مامانی فکر نکنم هیچ وقت از یادم بره

آره گلم یه دندون کوچولوی نانازی اومده و مثل یه جوونه قشنگ داره تو دهن کوچولوت رشد میکنه .بعله دخترمون دیگه داره بزرگ میشه واسه خودش دندون مروارید داره... 

الهی که قربون اون دندون کوچولوی تیزت بشم که عین شیشه میمونه هنوز بیرنگ و تیزه

عزیزترینم نمیدونی چقدر مامانو خوشحال کردی دردونه مامان شاید مدتها بود که اینقدر سورپرایز نشده بودم .عین وقتایی که آدم منتظر یه اتفاق خوبه میدونه که اتفاق میافته ولی نمیدونه کی؟

نمیدونم چرا این حس منو یادنتیجه کنکورم انداخت که کلی واسش زحمت کشیده بودم و فقط منتظر شنیدن خبرای خوب بودم  ولی حتی اون خبر خوب هم نتونست مثل دندون ناناز تو منو اینقدر خوشحال و سرمست کنه 

مرسی فسقلیم که اینقدر با کارات مامانو خوشحال میکنی تازه یادم رفت برات بگم که جدیدا خیز بر میداری تا سینه خیز بری  

قربونت برم که هیچ کاری رو تا نخوای انجام نمیدی طفلک مامان بزرگت چقدر باهات کلنجار رفت تا سینه خیز رفتنو یاد بگیری ولی یهو تو یه حرکت خودجوش دیدم از رو تشک بازیت اومدی وسط اتاقو داری با گلهای قالی بازی می کنی.

عزیز مامان تازه جواب آزمایش آخرت هم خوب بود و کلی خوشحالم کرد

مامانیم قدرتومیدونیم ...

ازت ممنونم که با اومدنت اینقدر زندگیمونو شیرین کردی 

تو فقط مراقب خودت باش تا خوب رشد کنی و سالم بمونی بقیش با من و بابایی

عشق مامان :×


تاریخ : 09 اردیبهشت 1391 - 19:32 | توسط : آرینا | بازدید : 753 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

عسل مامان

 

سلام گل قشنگ مامان

عزیز دلم ،قشنگم امروز 7 ماه و 1 هفته شده که خداتو رو به ماهدیه داده ،نمیدونم تا حالا واست مامان خوبی بودم یا نه؟

خدا کنه که اینطور باشه

فسقلی من ،اینقدر بازیگوش شدی که نگو و نپرس

هم باهوش و هم بازیگوش(البته اینو دکترت گفته ها من از خودم نمیگم)

دیروز من و توخوابیده بودیم کنار هم،تو مثل همیشه مثل یه جوجه کوچولوی ناز نازی و منم کنارت، تا اینکه بابایی اومد و تو هم مثل همیشه با شنیدن صداش از خواب بیدار شدی، وشروع کردی بال بال زدن که منو بغل کنین و لوسم کنین

بابایی هم طفلک اومد که ببوستت ، یهو شما وروجک با جدیت تمام اون دستای کوچولوتو تابوندی و زدی تو صورت بابایی، اونم با جدیت تمام و صدای ناز اون دستای کوچولوت، بابایی هم خشکش زده بود هم از خنده داشت روده بر میشد، حالا نه یکی ، نه دو تا بلکه دقیقا 23 تا.

از دست تو وروجک شیطون

خلاصه گلم ما یعنی من و بابایی تا قبل از اومدن شما تو زندگیمون فکر میکردیم زندگیمون هیچ چی کم نداره و کامل کامله ،تا اینکه تو فرشته کوچولوی مامان با اون پاهای کوچولوت قدم گذاشتی توزندگیمون ، تازه فهمیدیم چقدر زندگیمون تورو کم داشت، خدا رو شکر میکنم به خاطر تموم زیباییهایی که تا اینلحظه به زندگیم هدیه کرده و به خاطر زیباترین هدیه ای که تا به حال بهم داده ،به خاطر فرشته ناز و عزیزم ، به خاطر آرینا...


تاریخ : 03 اردیبهشت 1391 - 19:49 | توسط : آرینا | بازدید : 731 | موضوع : وبلاگ | یک نظر